📽حاج آقا نمیشه یه کم بی خیال مسئله حجاب بشید؟!
چرا حرف خدا را نمی فهمیم؟؟؟؟
قران👇
🌺 سوره احزاب آیه ۵۹
🌺 سوره نور آیه ۳۱
………. …………
#حجاب
#پای_خانواده_ایستاده_ایم
#اجتماع_مردمی_عفاف_وحجاب
#استاد_ماندگاری
🚨زمان و مکان تجمعات امروز چهارشنبه ۲۱تیر ماه ۱۴۰۲، عفاف و حجاب در سراسر کشور:
✅تهران👈ساعت17،میدان امام حسین علیه السلام
✅قم👈ساعت21،بوستان علوی
✅مشهد👈ساعت16،میدان بسیج ✅اصفهان👈17:30میدان امام حسین علیه السلام
✅شیراز👈رژه خودرویی،ساعت 15:30فلکه گل سرخ به سمت حافظیه
✅ زنجان👈 ساعت 17 ، سبزه میدان ✅ ابهر👈 ساعت 17 ، پارک پردیس
✅بندر عباس👈ساعت18،فلکه برق،میدان حافظ
✅بیرجند👈 ساعت9صبح،میدان ابوذر ✅اسلامشهر👈ساعت17:30ابتدای خیابان امام موسی کاظم ع
✅ورامین👈ساعت17،میدان امام حسین علیه السلام تا مسجد جامع
✅فردیس👈ساعت17،خیابان غربی،فلکه سوم
✅شهر ری👈ساعت17،حرم عبد العظیم حسنی
✅شهرستان جم استان بوشهر👈ساعت18،از بخشداری تا شهدای گمنام
✅بم👈ساعت19:30،پارک 22بهمن
🔷اشتراک یک تجربه
🔹وضعیت خیلی بد بود، تعداد سگهای پارک کمکم داشت با تعداد انسانها برابری میکرد😥
کشف #حجاب، وجود معتادین، روابط نامتعارف و …😨
1️⃣ روز اول یک ملافه کوچیک وسط پارک پهن کردم و اول #اذان شروع کردم به نماز خوندن. همه فکر میکردن دیوانه شدم.
2️⃣ روز دوم ملافه رو بزرگتر کردم و به حاضرین اطرافم گفتم بیاین رو ملافه جا هست شما هم نمازتون رو بخونید، شدیم ۳ نفر
3️⃣ روز سوم صدای اذان رو پخش کردم جمعیت بیشتری برای نماز اول وقت جمع شدند.
این اتفاق تلنگری شد که به فکر نماز جماعت بیفتم.
چند جا تماس گرفتم و بالاخره قول روز چهارم رو گرفتم.
4️⃣ روز چهارم تو کل پارک راه رفتم و یکی به یکی اعلام کردم نماز برگزار میشه. جمعیت بیشتری اومدند. بعد از نماز از بچهها پذیرایی شد.
5️⃣ روز پنجم از در خونه تا تو پارک هرکسی رو دیدم گفتم نماز تشریف بیارین و خداوند از غیب امام جماعت فرستاد.
6️⃣ روز ششم کسبه و همسایهها رو دعوت کردم و جمعیت حاضرین سیر صعودی گرفته بود. برای بچهها جشن برگزار کردیم، سرود خواندن و پذیرایی شدند.
7️⃣ روز هفتم صوتهای مهدوی از قبل از اذان پخش شد و بعد اذان و شروع نماز و مکبری کردن پسرم باعث شد جمعیت از روی فرشها گذر کنند و روی زمین به امام جماعت اقتدا کنند.
8️⃣ روز هشتم افتاد شب جمعه. از آسمون سیستم بلندگو رسید. امام جماعت رسید چای و قند و شربت و حلوا و خرما و بیسکویت و … رسید.
معجزه پشت معجزه.
به خودم اومدم دیدم یه موکت خیلی بزرگ آخر صف نمازگزارا پهن شده نفهمیدم از کجا اومد؛ اما گفتن باشه واسه نماز جماعت.
خلاصه دعای کمیل برگزار شد. پذیرایی با برکت. اصلا تموم نمیشد انگار تهش به دریا وصل بود. بچهها سرود خوندن نه یکی و دو تا نزدیک ۲۰ تا نوجوون.
در حال جمع کردن وسایل بودیم یه خانوم گفت اگه دعای ندبه برگزار میشه فردا عدسی به نیت شهیدم میارم دلشو نشکستیم با این که جمعیت رفته بودند، گفتم بیارین ما میایم.
بالاخره صبح شد فقط چند نفری خبر داشتن؛ اما ساعت ۶ مردم سر قرار همیشگی جمع شده بودن
خودشون فرش ها رو پهن کردن و دعا برگزار شد و بعد صرف صبحانه.
و حالا بعد از ۸ شب
🌺کلی فرش و موکت
🌺امام جماعت ثابت
🌺بچهها و نوجوونها جذب شدند.
🌺بنر ممنوعیت سگگردانی از جانب شهرداری نصب شد.
🌺به ندرت سگ و کشف حجاب دیده میشود و در صورت مشاهده تذکر داده میشود.
🌺و انشاءالله مراسم دعا عزاداری و جشن اعیاد خواهیم داشت.
تمام این اتفاقات از یک حس شروع شد
حس اینکه فضای پارک باید برای نوجوونها امن باشه. وجود سگ، معتادین و …. باعث ناامنی است
_نمازها را درفضای باز برپا کنید تا نسل آینده از دیدن گناهان جامعه ناامید نشن.
❤️نیت، توکل بر خدا و سوره یاسین جاده صافکنهای مسیر هستن.
شما هم شروع کنید.
إنّ الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر🙂
طلبه ای که 15سال نان خشک خورد…
در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت: میرزا را کاردارم.
مردم گفتند: میرزا بر مجتهدین وقت ندارد، آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟
گفت: عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود.
خبر به میرزای شیرازی رسید،
ناگهان میرزا سرو پای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت.
اطرافیان از رفتار میرزا تعجب کردند…
وقتی آن طلبه رفت، میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد.
گفتند: میرزا کار این طلبه مگر چه بوده؟
میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهات های سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول،
سنی ها گفتند خوب است بدون پول است.
این طلبه از اول که قران یاد این بچه ها می داد، بذر محبت امیرالمؤمنین را دردل این بچه ها کاشت این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند.
دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد.
این طلبه 15سال شب ها بردر خانه ها می رفت و یواشکی نانی که ان ها بیرون می انداختند را می خورد 15سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند.
مصباح الهدی آیت الله وحید خراسانی
وبلاگ زلال نور